کافه عاشقی
بعد از مدتها دیدمش!!!دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن... خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...تو دلم گریه کردم و گفتم: ...بی معرفت !!!!دستای من تغییر نکردن...دستات به دستای اون عادت کردن
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |